جان دادن شیرین
و اما کسی که این حقیقت را به خوبی دریافت و عالم را عالم وحدت چنان که هست دید آن وقت درک میکند که در راه این وحدت جان دادن چندان سخت نخواهد بود. زیرا این جانی که داده میشود در راه دوست باخته شده. این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست / روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. مگر این نیست که روح از امر اوست؟ این روح مدتی با این بدن کار کرد بعد هم این بدن فاسد شد و از کار افتاد و روح به کار دیگر و وظیفۀ دیگر پرداخت. این برق تا وقتی رادیو سالم است با رادیو کار کرد و وقتی رادیو خراب شد با آلت دیگر انجام وظیفه نمود. پس روح جایی نرفته همانی که بود هست و وقتی من یا تو جان سپردیم جان ما جایی نمیرود و در همین عالم وحدت به انجام وظیفۀ دیگر مشغول است. لامپی شکسته است ولی برق موجود است.