نظری به ادیان
کیست که از جمیع این چیزها نمیفهمد که دست خداوند آنها را به جا آورده است که جان جمیع زندگان در دست وی است و روح جمیع افراد بشر.
کتاب ایوب باب 12
لیکن در انسان روحی هست و نفحه قادر مطلق ایشان را فطانت میبخشد.
کتاب ایوب باب 32
روح خدا مرا آفریده و نفحه قادر مرا زنده ساخته است.
کتاب ایوب باب 33
زیرا که جانم را از موت رهانده آیا پاهایم را نیز از لغزیدن نگاه نخواهی داشت تا در نور زندگان به حضور خدا سالک باشم.
کتاب مزامیر باب 56
و در پاس های شب در تو تفکر میکنم زیرا تو مددکار من بوده و در زیر سایه بال های تو شادی خواهم کرد. جان من به تو چسبیده است دست راست تو مرا تأیید کرده است.
کتاب مزامیر ـ مزمار 63
زیرا هر که بخواهد جان خود را برهاند آن را هلاک سازد اما هر که جان خود را به خاطر من هلاک کند آن را دریابد. زیرا شخص چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود را ببازد یا این که آدمی چه چیز را فدای جان خود خواهد ساخت؟
انجیل متی 16
زندگی در پس مرگ و مرگ پیشقراول زندگی است. اما کی میداند که ناظم رابطه بین آن دو کیست؟ زندگی در اثر جمعشدن نفس است. وقتی نفس جمع میشود زندگی به وجود میآید وقتی پراکنده میشود مرگ پدید خواهد آمد. چون مرگ و زندگی در پی درآینده همند چرا من آنها را بد بدانم.
زندگی و مرگ از هم جدا نیستند اما چرا به وجود میآیند پیدا نیست. ماگویی از یک خواب آرام متولد میشویم و به یک بیداری آرام میمیریم.
قدیمیان مرگ را به عنوان سستشدن طنابی که خداوند زندگی را به آن بسته است دانستند. آن چه را ما میتوانیم اشاره کنیم هیزمهایی است که در زندگی تمام شده اما آتش بهجای دیگر منتقل میشود و ما نمیدانیم که آیا تمام شده و پایان یافته است.؟
از بین تمام پریشانی ها مرگ فکر و روح خیلی بزرگ است و مرگ بدن تنها همراه آن است. زندگی یک امانت موقت است و این امانت بهصورت خاک است ـ زندگی و مرگ چون شب و روز است و من و شما به قبور گذشتگان مینگریم یعنی آنها که تحول یافتهاند. چون هنگام تحول من فرا رسد چرا آن را دوست نداشته باشم.؟
یک بیداری بزرگ وجود دارد که پس از آن خواهیم دانست که این زندگی یک خواب بزرگ بوده است. در این میان آن نادانانی که میپندارند بیدارند و با تمیزی روشن اصرار به دانش خود دارند و نقش فرمانروا و فرمان بر را بازی میکنند. عزیز باد آن خیو. هم او و هم شما در حال خوابید و من هم که به شما میگویم خوابید خودم خوابم.
این کلمات به نظر عجیب میآید اما بعد از ده هزار سال وقتی یک دانای بزرگ به سوی شما میآید که تفسیر آن را بداند کلمات چنان خواهد بود که گویی به طور غیر متنظره یک صبح یا شام ما را دیده است.
تائوئیسم کوانگ تسه 39-40
آه! بشر وحشت مرگ را میداند اما از راحت آن خبر ندارد. چقدر خوب است که از زمان های باستان مرگ نصیب مشترک همه مردمان است. مرگ راحت برای مردمان نیک و بریده شدن دست مردمان بد از جهان است. مرگ درست مثل این است که بار دیگر بهخانه رفتهای. مردگان آنهایند که بهخانه رفتهاند درحالی که ما که زندهایم هنوز سرگردانیم.
بالفور ـ تائوئیسم (لائوتسه)
با یک تحول زنده میشوند و با تحول دیگر میمیرند. چیزهای زنده از مرگ حزنآور میشود و مردمان از آن نالانند. اما این مثل برطرف کردن کمان از غلاف و یا خالی کردن کیسه از محتویات آن است. ممکن است در ضمن این تحویل و تحول وضع قدری آشفته شود اما این در واقع مثل عمل بزرگ بازگشت بهخانه است.
تائوئیسم کوانگ تسه فصل 39-40
کتاب ایوب باب 12
لیکن در انسان روحی هست و نفحه قادر مطلق ایشان را فطانت میبخشد.
کتاب ایوب باب 32
روح خدا مرا آفریده و نفحه قادر مرا زنده ساخته است.
کتاب ایوب باب 33
زیرا که جانم را از موت رهانده آیا پاهایم را نیز از لغزیدن نگاه نخواهی داشت تا در نور زندگان به حضور خدا سالک باشم.
کتاب مزامیر باب 56
و در پاس های شب در تو تفکر میکنم زیرا تو مددکار من بوده و در زیر سایه بال های تو شادی خواهم کرد. جان من به تو چسبیده است دست راست تو مرا تأیید کرده است.
کتاب مزامیر ـ مزمار 63
زیرا هر که بخواهد جان خود را برهاند آن را هلاک سازد اما هر که جان خود را به خاطر من هلاک کند آن را دریابد. زیرا شخص چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود را ببازد یا این که آدمی چه چیز را فدای جان خود خواهد ساخت؟
انجیل متی 16
زندگی در پس مرگ و مرگ پیشقراول زندگی است. اما کی میداند که ناظم رابطه بین آن دو کیست؟ زندگی در اثر جمعشدن نفس است. وقتی نفس جمع میشود زندگی به وجود میآید وقتی پراکنده میشود مرگ پدید خواهد آمد. چون مرگ و زندگی در پی درآینده همند چرا من آنها را بد بدانم.
زندگی و مرگ از هم جدا نیستند اما چرا به وجود میآیند پیدا نیست. ماگویی از یک خواب آرام متولد میشویم و به یک بیداری آرام میمیریم.
قدیمیان مرگ را به عنوان سستشدن طنابی که خداوند زندگی را به آن بسته است دانستند. آن چه را ما میتوانیم اشاره کنیم هیزمهایی است که در زندگی تمام شده اما آتش بهجای دیگر منتقل میشود و ما نمیدانیم که آیا تمام شده و پایان یافته است.؟
از بین تمام پریشانی ها مرگ فکر و روح خیلی بزرگ است و مرگ بدن تنها همراه آن است. زندگی یک امانت موقت است و این امانت بهصورت خاک است ـ زندگی و مرگ چون شب و روز است و من و شما به قبور گذشتگان مینگریم یعنی آنها که تحول یافتهاند. چون هنگام تحول من فرا رسد چرا آن را دوست نداشته باشم.؟
یک بیداری بزرگ وجود دارد که پس از آن خواهیم دانست که این زندگی یک خواب بزرگ بوده است. در این میان آن نادانانی که میپندارند بیدارند و با تمیزی روشن اصرار به دانش خود دارند و نقش فرمانروا و فرمان بر را بازی میکنند. عزیز باد آن خیو. هم او و هم شما در حال خوابید و من هم که به شما میگویم خوابید خودم خوابم.
این کلمات به نظر عجیب میآید اما بعد از ده هزار سال وقتی یک دانای بزرگ به سوی شما میآید که تفسیر آن را بداند کلمات چنان خواهد بود که گویی به طور غیر متنظره یک صبح یا شام ما را دیده است.
تائوئیسم کوانگ تسه 39-40
آه! بشر وحشت مرگ را میداند اما از راحت آن خبر ندارد. چقدر خوب است که از زمان های باستان مرگ نصیب مشترک همه مردمان است. مرگ راحت برای مردمان نیک و بریده شدن دست مردمان بد از جهان است. مرگ درست مثل این است که بار دیگر بهخانه رفتهای. مردگان آنهایند که بهخانه رفتهاند درحالی که ما که زندهایم هنوز سرگردانیم.
بالفور ـ تائوئیسم (لائوتسه)
با یک تحول زنده میشوند و با تحول دیگر میمیرند. چیزهای زنده از مرگ حزنآور میشود و مردمان از آن نالانند. اما این مثل برطرف کردن کمان از غلاف و یا خالی کردن کیسه از محتویات آن است. ممکن است در ضمن این تحویل و تحول وضع قدری آشفته شود اما این در واقع مثل عمل بزرگ بازگشت بهخانه است.
تائوئیسم کوانگ تسه فصل 39-40